
اصولاً انسان یک موجود تنهاست . در تمام قصهها ، در تمام اساطیر انسانی ، در تمام مذاهب بشری در طول تاریخ به انواع گوناگون ، زبانهای گوناگون بیان شده است که رنج انسان تنهایی اوست در این عالم . این تنهایی چرا ؟ میگویند « تنهایی زاییدهی عشق و بیگانگی ست » . کسی که عشق میورزد به یک معبود ، به یک معشوق با همهی چهرههای دیگر بیگانه میشود و جز در آرزوی او نیست . خود به خود وقتی که او نیست تنها میماند . دوم بیگانگیست ، کسیکه با افراد ، اشیا ، اجزای پیرامونش که او را احاطه کردهاند بیگانه است ، متجانس نیست با آنها ، در سطح آنها نیست ، با آنها تفاهمی همانند ندارد ، تنها میماند ، احساس تنهایی میکند .
انسان به میزانی که به مرحلهی انسان بودن نزدیکتر میشود ، یعنی مرحلهای که این موجود دوپا انسانتر است ، احساس تنهایی در او بیشتر میشود ، میبینیم اشخاصی که عمیقتر اند ، اشخاصی که دارای روح برجستهتر و ممتازتر هستند بیشتر رنج میبرند از آنچه که تودهی مردم هوس روزمره و لذت عمومی آنهاست ، به میزانی که روح اوج میگیرد ، اندیشه تعالی پیدا میکند ، از جامعه از زمان فاصله میگیرد ، در جامعه و زمان تنها میماند . شرح حال نوابغ را اگر بخوانیم ، میبینیم یکی از صفات مشخص نوابغ ، تنهایی در زمان خویش است ، در زمان خودشان مهجوراند ، در زمان خودشان غریبند ، در وطن خودشان بیگانهاند . یکی از عواملی که انسان را در جامعهاش تنها میگذارد ، بیگانه بودن اوست با آنچه مردم همه میشناسند ، تشنه ماندن اوست در کنار جویبارهایی که مردم همه ازش میآشامند و لذت میبرند ، گرسنه ماندن اوست بر سر سفرهای که همه خوب میخورند و خوب سیر میشوند . روح به میزانی که تکامل پیدا میکند و به آن انسان متعالی که قرآن از آن به نام قصهی آدم یاد میکند ، به آن اوج میرسد ، تنهاتر میشود .
چه کسی تنها نیست ؟ کسی که با همه ، یعنی در سطح همه است ، کسی که رنگ زمان را به خود میگیرد و تفاهم با همگان دارد و با سطح وضع موجود منطبق است ، وضع موجود به هر شکلش در هر بُعدش ، او روحاً شخصیتش ، وضع فکریاش با وضع موجود منطبق است ، او احساس تنهایی ، احساس مجهول بودن نمیکند ، برای اینکه از جنس همگان ، بنابراین در جمع است ، پس با جمع میخورد و میپوشد و میسازد و لذت میبرد . احساس خلاء مربوط به روحیست که آنچه در این جامعه در زمان و در این ابتذال روزمرگی وجود دارد ، نمیتواند سیرش کند ، احساس گریز ، احساس تنهایی در جامعه ، در روی زمین ، و احساس عشق که عکسالعمله این گریز است ، به طرف آن کسی که میپرستد و با او تفاهم دارد . به آن جایی که جای شایستهی او و متناسب با شخصیت اوست . احساس تنهایی و احساس عشق ، این دو احساس در یک روح ، به میزانی که این روح رشد پیدا میکند ، قویتر و شدیدتر و رنجآورتر میشود .
درد انسان ، درد انسان متعالی ، تنهایی و عشق است ...
پ.ن : خدایا ، به من زیستنی عطا کن ، که در لحظهی مرگم ، از بیثمری آنچه به خاطر آن زیستهام ، حسرت نخورم .
---------------------------------------------------------------------------------------------------------
منبع : بخشی از سخنرانی های شهید دکتر علی شریعتی
