سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ناگفته ‏ها ! - و سکوت سرشار از ناگفته ‏هاست !

به نام پروردگار قلم

مدتها بود به ناگفته ها فکر می کردم ولی همت و میلی نبود که ناگفته ها بازهم گفته نشوند،اما ...
... و سرانجام کویر !
آن هنگام که با سرعت از آدمیان فاصله می گرفتم و روبه افقی که برایم بی انتها بود می دویدم ، آرام آرام کویر مرا مجذوب خود کرد و در خود فرو برد ، تا جایی که اعتماد کردم و خودم را به او سپردم تا این بار صدای بال پرنده ی خیال من سکوت کویر را بشکند و به کویریان بپیوندم !
میل به صعود مرا اسیر خود کرده بود ، باید کل کویر را از آن خودم می کردم ، پس بال زدم ، بالا ، بالاتر و بازهم بالاتر ، اما هربار ، بر بلندای هر کلوتی در کویر ، ارتفاع دیگری می یافتم که بلندای خیال کس دیگری را قبل از من گوشزد می کرد و هر آنچه سعی کردم خودم را شریک بدانم ، سخت و خشن ، مانع ام می شدند که گویی تو هنوز به آن درجه از ارتفاع برای پرواز نرسیدی و من از پایین ، به آن کلوت بلند ، که جای پایی برای من نداشت که آنرا فتح کنم می نگریستم و پایین گویی اقیانوسی بود در نگاه اول که خیال تمامی آدمیان در آن جاری بود و تو ، با پرواز ، با اوج ، پرنده ی خود را بیشتر آسمانی می کردی
و آنچه که بر زمین کویر به جای نمانده بود و سرشار از فنا، و تو به دنبال جای پایی که قدم به قدم او گذاری، و کویر بی رحمانه ترا به خودت وا می گذارد؛ باشد که در جستجوی نشانه ها به آسمان بنگری

کویر



نویسنده : امید عیارپور » ساعت 12:31 صبح روز جمعه 88 فروردین 14