سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تنهایی و عشق - و سکوت سرشار از ناگفته ‏هاست !

اصولاً انسان یک موجود تنهاست . در تمام قصه‏ها ، در تمام اساطیر انسانی ، در تمام مذاهب بشری در طول تاریخ به انواع گوناگون ، زبانهای گوناگون بیان شده است که رنج انسان تنهایی اوست در این عالم . این تنهایی چرا ؟ می‏گویند « تنهایی زاییده‏ی عشق و بیگانگی ست » . کسی که عشق می‏ورزد به یک معبود ، به یک معشوق با همه‏ی چهره‏های دیگر بیگانه می‏شود و جز در آرزوی او نیست . خود به خود وقتی که او نیست تنها می‏ماند . دوم بیگانگیست ، کسیکه با افراد ، اشیا ، اجزای پیرامونش که او را احاطه کرده‏اند بیگانه است ، متجانس نیست با آنها ، در سطح آنها نیست ، با آنها تفاهمی همانند ندارد ، تنها می‏ماند ، احساس تنهایی می‏کند .
انسان به میزانی که به مرحله‏ی انسان بودن نزدیک‏تر می‏شود ، یعنی مرحله‏ای که این موجود دو‏پا انسان‏تر است ، احساس تنهایی در او بیشتر می‏شود ، می‏بینیم اشخاصی که عمیق‏تر اند ، اشخاصی که دارای روح برجسته‏تر و ممتاز‏تر هستند بیشتر رنج می‏برند از آنچه که توده‏ی مردم هوس روزمره و لذت عمومی آنهاست ، به میزانی که روح اوج می‏گیرد ، اندیشه تعالی پیدا می‏کند ، از جامعه از زمان فاصله می‏گیرد ، در جامعه و زمان تنها می‏ماند . شرح حال نوابغ را اگر بخوانیم ، می‏بینیم یکی از صفات مشخص نوابغ ، تنهایی در زمان خویش است ، در زمان خودشان مهجور‏اند ، در زمان خودشان غریبند ، در وطن خودشان بیگانه‏اند . یکی از عواملی که انسان را در جامعه‏اش تنها می‏گذارد ، بیگانه بودن اوست با آنچه مردم همه می‏شناسند ، تشنه ماندن اوست در کنار جویبار‏هایی که مردم همه ازش می‏آشامند و لذت می‏برند ، گرسنه ماندن اوست بر سر سفره‏ای که همه خوب می‏خورند و خوب سیر می‏شوند . روح به میزانی که تکامل پیدا می‏کند و به آن انسان متعالی که قرآن از آن به نام قصه‏ی آدم یاد می‏کند ، به آن اوج می‏رسد ، تنهاتر می‏شود .
چه کسی تنها نیست ؟ کسی که با همه ، یعنی در سطح همه است ، کسی که رنگ زمان را به خود می‏گیرد و تفاهم با همگان دارد و با سطح وضع موجود منطبق است ، وضع موجود به هر شکلش در هر بُعدش ، او روحاً شخصیتش ، وضع فکری‏اش با وضع موجود منطبق است ، او احساس تنهایی ، احساس مجهول بودن نمی‏کند ، برای اینکه از جنس همگان ، بنابراین در جمع است ، پس با جمع می‏خورد و می‏پوشد و می‏سازد و لذت می‏برد . احساس خلاء مربوط به روحیست که آنچه در این جامعه در زمان و در این ابتذال روزمرگی وجود دارد ، نمی‏تواند سیرش کند ، احساس گریز ، احساس تنهایی در جامعه ، در روی زمین ، و احساس عشق که عکس‏العمله این گریز است ، به طرف آن کسی که می‏پرستد و با او تفاهم دارد . به آن جایی که جای شایسته‏ی او و متناسب با شخصیت اوست . احساس تنهایی و احساس عشق ، این دو احساس در یک روح ، به میزانی که این روح رشد پیدا می‏کند ، قویتر و شدید‏تر و رنج‏آورتر می‏شود .

درد انسان ، درد انسان متعالی ، تنهایی و عشق است ...

پ.ن : خدایا ، به من زیستنی عطا کن ، که در لحظه‏ی مرگم ، از بی‏ثمری آنچه به خاطر آن زیسته‏ام ، حسرت نخورم .

---------------------------------------------------------------------------------------------------------
منبع : بخشی از سخنرانی های شهید دکتر علی شریعتی



نویسنده : امید عیارپور » ساعت 12:21 صبح روز چهارشنبه 88 مرداد 14