و سخت تلخ و بی معنی
کلمات از اعماق احساس ام
بی رحم و بی پروا
قطره قطره آغشته می شود
گویی قلمم خشکیده
نه این قلم
آنکه همواره همره من است
دیگر نانوشته می شود
همچو آتش فشانی گرفته
که به هر سو می زند از بیقراری
اما مفری نیست
و همه سخت انباشته می شود
نگران و نا امید
از گذر تمامی لحظه ها
گویا می بینم آن روز را
که حسرتش به عمق جان نشسته می شود
هر آیینه در آرزوی فردا
و فردا در سوگ دیروزی
از همه ی آنچه می گذرد و معلوم نیست
دیگر دل و روحم خسته می شود
28 فروردین ماه 1388
نویسنده : امید عیارپور » ساعت 11:41 عصر روز جمعه 88 فروردین 28