کنکور ام رو خوب ندادم ، یعنی باید بگم که بد بود ، شب قبل مدام خواب کلاس مسعود آقاسی رو می دیدم ، و زمانی که ماژیک رو به طرفم دراز کرد تا مسئلهای رو حل کنم ، از خواب بیدار ام کرد !
با تاکسی خودم رو رسوندم گیشا ، رضا گفت تا کوی دانشگاه با ماشین برم که دیر نشه ، ولی اونقدر ترافیک بود که پیاده رفتم ، رانندهای که مسافرکش نبود و تفننی سوارم کرده بود ، کرایه نگرفت .
توی سالن چند منظورهی دانشکده تربیت بدنی ، نزدیک به 500 یا 600 صندلی چیده بودند ، و طبیعتاً من به اون صندلی های اول هر ردیف فکر میکردم که توی دیوار به حساب میاومدند و زمانی که با با اسمم روی صندلی شکستهی آخرین ردیف اول مواجه شدم ، خندهام گرفت و فهمیدم همه چیز قراره بد باشه ، پاهام زیر صندلی جا نمیشد و نمیتونستم درازشون کنم که دیوار مانع سختی بود ، آزمون نیم ساعت دیرتر شروع شد ، اگرچه خدایی بود که صندلیم رو عوض کردند و شاید واقعاً دلشون به حالم سوخت .
مثل همیشه از ریاضی شروع کردم ، عجیب آسون بود ، در حد پیشدانشگاهی ، دامنهتابع،بردتابع و ... بعضی سوالها رو توی لحظه یادم نیومد، اگرچه بدون شک بلد بودم،گذاشتم یه دور بزنم و برگردم ، اما وقتی به جیمت رسیدم ، و توی ده سوال حلمسئله فقط یکی رو جواب دادم ، متوجه شدم که وقتم کاملاً از بین رفته ، سریع ادامهی جیمت رو جواب دادم و فقط یک ربع مونده بود برای مهندسی معکوس ، به گزینهها نگاه میکردم،چند تا سوال رو اینجور زدم و به این فکر میکردم کلاً دفترچه دوم رو بی خیال شم با این افتضاح بیام بیرون ، اما پا گذاشتم روی احساساتام .
تست های زبان ، خنده دار بود ، در حد گلابی ، ولی برای پنج شش تا از اون هم وقت کم آوردم .
نمیدونم ، اینقدر لب و لوچه مون آویزون بود بعد امتحان ، حتی نشد در مورد اونچه که میخوام صحبت کنم ، و هرچه بود ، گذشت ...