سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اُمید ! - و سکوت سرشار از ناگفته ‏هاست !

می خوام بخوابم ، خیلی خواب‏ام می‏آد و دوست دارم مثل همه‏ی سی‏ام مردادهای سالهای گذشته ، به این امید خواب‏ام ببره که ساعت چهار بیدار بشم و منتظر بمونم که اتفاق خاصی بیفته و می‏دونم که باز‏هم خواب می‏مونم .
دوست دارم امشب خواب همه‏ی بیست و دو سالگیم رو یک جا با دور سریع ببینم و همه‏ی بدیهاش رو حذف کنم و خوبی‏ها رو نگه دارم .
چهره‏ی علی کوچولو تو‏ی ذهنم میاد ، علی کوچولویی در تمامی سی‏ام مرداد‏ها و علی کوچولویی در بیست و سومین سی‏ام مرداد ، همچنان پر از امید (؟) .
دلم برای علی کوچولو تنگ شده ، اگرچه هنوز هم بعضی از روزها که به آیینه نگاه می‏کنم ، علی کوچولو رو می‏بینم که داره با چشمهای شیطونش به من با مهربونی می‏خنده .
علی کوچولو ، می‏دونم که فاصله‏ی خیلی زیادی بین من و تو افتاده ، ولی هنوز هم تو علی کوچولو‏ی منی ، برای خود خودم .
خدا جون ، به عنوان هدیه‏ی تولد ، میشه برگردونی اون چیزهایی رو که علی کوچولوی بزرگ با سهل انگاری از دستشون داده و همه‏ی اونچه که آرزوش رو داره و براش خوبه رو بهش بدی ؟ خدایا چی میشه علی کوچولو امسال هم کادوش رو خودش انتخاب کنه ؟
خوابم می‏آد ، خدا جون شب بخیر ، خیلی ممنون که برای بار بیست و سوم به علی کوچولو یادآوری کردی که هنوز ازش نا‏امید نشدی ...

پ.ن : راستی تا جایی که یادمه اولین باره که می‏بینم سی‏ام مرداد افتاده به جمعه ، مثل بیست و سه سال پیش .



نویسنده : امید عیارپور » ساعت 12:38 صبح روز جمعه 88 مرداد 30