سلام عليكم
1. از داخل ِ اتاق مينويسم و متاسفم كه به بلاگفا دسترسي ندارم و نميدانم چرا، تا دلنوشتههاي خودم را راحت تايپ كنم. ولي يك حسن ديگر هم دارم و اين كه تو ياهو ميل بيشتر وقتهاي شب آنم.
2. به قول ِ خودت چه دارم ميگويم! خوشحالم كه اولين نفري هستم كه برايت پيام ميگذارم. حرف ِ خاصي نيست مگر:
(آ) آدم نبايد آن قدر مرعوب ِ فضاي مجازي بشود كه مجبور شود مجيز پيتزافروش سر كوچهاش را براي فراكِ قرمزرنگش بگويد. تا اين حد دل و رودهي خود را بيرون ريختن موردِ انتظار نيست. چه رسد اگر كامپيوتري باشي. ولي نه مثل اين كه هنوز نفهميدي فضاي سايبر ...
(ب) اما رمان ِ بادبادكباز. اميرخاني جملهاي دارد كه من خودم زياد قبولش ندارم ولي چون اميرخاني را قبول دارم جملهاش را ميآورم:
هيچ كس با خواندن رمان نه كافر ميشود و نه مومن. اين هر دو كار ِ آخوند است.
(پ) بعضي وقتها آدم بايد برگردد. همين. من ديروز براي يك آدم ِ مهمي ايميل زدم و سپاس گزار را سپاس گذار نوشتم. بعدش ايميل زدم و بابت ـ اين غلط ِ املايي عذرخواهي كردم. اين يكي از بزرگترين كارهاي زندگيام بود.
(ت) آدم نياز نيست خودش را قانع كند. خدا بايد آدم را قانع كند. همان كه ما را آفريد بايد بتواند قانعمان كند. در اين صورت منطق ِ خدا نميتواند كذايي باشد.
(ث) تجربهي مسيرهايي تجربه نشده كار ِ بدي نيست. گرچه آدمي در پس وجود ِ خود خوب ميداند كه اين راه ثواب است يا نه. آدم بايد مواظب باش راه تجربه نشده رنگ تعصب به خودش نگيرد. خيلي زور دارد كه آدم گرفتار ِ تعصب ِ راهي شود كه به هيچ هم نميارزد. بعضي راهها هم آن قدر خطرناكند كه به نفاق ختم ميشوند. تعصب بر نفاق ديگر نور علي نور است. يك هچل ِ واقعي ميآفريند كه حالا كي ما را برد خانه.
(ج) ديگر حوصلهي حرف زدنم طاق آمده، چون احساس ميكنم مهمترين حرفم را در بند (آ) زدم. ترجيح ميدهم اين حرفها خصوصي بماند، ولي باز هم خودت است. والعاقبه للمتقين. التماس ِ دعا.