• وبلاگ : و سكوت سرشار از ناگفته ‏هاست !
  • يادداشت : اوج تدريجي يك رويا
  • نظرات : 0 خصوصي ، 6 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + سعيد 

    سلام اميد جون،عبادتات قبول حاج اقا.

    يه وفت فكر نكني اگه نمي نويسيم،نميايم،سر نمي زنيم،نمي خونيما.(:

    پاسخ

    سلام ، چه خوب کردي نوشتي ، دلتنگت شده بودم که چرا ديگه يادي از ما نمي کني :)
    علي ما يكشنبه را گذاشته ايم براي ثبت نام بچه ها.خواستم ياد آوري كنم به نفر سوم
    پاسخ

    سعيده من هستم ، اي کاش بيشتر بهم اطلاعت بهم مي دادي ، علي شماره ام رو داره
    + نسرين 
    روزي مي آيد که آدمي را
    با نيمي از سبزي ِ ستاره و
    نيمي از طهارت ِ آب ها مي بينيم.

    آنجا همه با هم از يک زبان
    سواد ِ سادگي مي آموزيم.

    گل ها
    با زبان ِ تو مي خندند...
    خورشيد هم
    پيش از غروب
    هزار هزار ستاره براي تو مي چيند
    تا مبادا
    شب از تنهايي دستهايت
    پريشان شوي.

    روزي مي آيد که جهان
    کودکستان بي در و دروازه اي خواهد شد،
    آنجا هرکسي وظيفه ي ِ خود را از "الف" تا "ي " ،
    به نيکي و راستي آموخته است.
    يکي مهرباني را نقاشي ميکند
    ديگري گل ها را به خانه ِ نور مي خواند
    و سومي مشغول سرودن ِ ستاره مي شود.
    آنجا ،
    از نام و نشان و قبيله
    خبري نيست.

    و نه همهمه را،
    همه
    هم را
    عزيزم . . . عزيزم
    صدا مي زنند!

    روزي مي آيد که
    هر کودکي
    هزاران هزار مادر ِ مهربان دارد،
    و هر مادر
    هزاران هزار شيرخواره ي ِ زيباتر از غزل.
    آن روز
    عاشق ِ عاشقان به زمين مي آيد و
    شايد هم
    عاشق ِ دختري شود
    که هنوز
    تحت ِ تاثير ِ منظومه هاي ِ من
    غزل مي گويد!


    روزي مي آيد که کوچه ها و کپرها و پارک ها را
    به نام ستاره و
    صلح و
    سعادت
    مي خوانند.

    روزي مي آيد که دنيا،
    دنياي ِ شور و نور و نماز و نيايش است.
    نيايش بهار و برکت و بيداري
    نيايش ِ تو . . .
    اي شکوهمند ِ بي خلل،
    اي مهر و ماه،
    عشق لايزال،
    محبوب ِ مطمئن،
    اي نيايش ِ نيکي ،
    شاعر!
    اي مصلح
    انسان!

    روزي مي آيد که به ديدن ِ جغرافياي ِ جهان مي رويم
    تا به خطبندي
    "اين مال ِ من و
    آن مال ِ تو" بخنديم.

    آن روز
    اگر کودکي بـِپـُرسَدَت
    مثلاً
    تو اهل کجايي . . .
    کنار ِ لبخند ِ مهرباني خواهي گفت:
    من اهل دنيايم.



    آن روز . . .
    محبوب ِ من!
    براي ِ رسيدن به تو
    نيازي به کدخدا و خانه و بهانه نيست،
    من براي ِ تنهايي تو
    ترانه اي خواهم سرود ،

    و تو هم
    با اشاره ي ِ پلکي
    جواب ِ جهان را خواهي داد ،
    اين است
    سرنوشت ِ سپيد و ساده اي
    که در انتظار ِ انسان است.


    "من اهل دنيايم/سيد علي صالحي/تهران-1360"



    آرامش توي نوشته ت ، مثل ِ نسيم ِ تو جنگل، جريان داره. . .

    داشتم فكر مي كردم شايد واقعا ترس از رويا كشيدن و نگهداريش تو قفس نباشه شايد گاهي بترسي كه انقدر رويا بكشي و بهش عادت كني كه فرقشو با دنيايه واقعي تشخيص ندي شايدم چون مي دوني رويا كشيدن چقدر قشنگه فكر كني ممكنه بعدش ديگه نخواي تو دنيايه واقعي زندگي كني

    ولي رويا كشيدن كلي قشنگه و به ادم اميد مي ده

    فكر كنم راهه تهييه ي اين غذا همين باشه(:

    علي من يه توضيح در مورد برنامعي ديروز كه گذاشتيم بهت بدهكارم.

    اگر نفر سومي زود بجنب كه بچه ها اول مهر در ايران ندرسه مي روند:)

    پاسخ

    :)

    علي جانم، همين اول كاري بگويم :علي بهتر از اميد است.

    و اگر حوصله نداري نظرم را بخواني بايد بگويم همه ي حرف ِ من در همين يك جمله ي بالايي خلاصه مي شود.

    من كه مي خوانم كلي انتقاد به نظرم مي آيد و نمي دانم آن را به چه زباني حالي ات كنم. زبان ِ‏آدميزدي شايد هم خواني با اوج ِ و نه مرگ ِ تدريجي يك رويا نداشته باشد. هميشه از رويا آن هم به اين شكل مفرطش گريزان بودم. احساس مي كردم عمل بالاتر از آرزو هاست و هميشه شهر عمل ها را به شهر آرزوها و يا مدينه ي فاضله ترجيح مي دادم و نه مغلطه ي جامعه ي مدني كه ريشه در مدينه النبي دارد. دو مغلطه بسيار خطرناك در اين خفته بود و هر كس به نوعي آن را درك مي كند. وه چه طنز ِ خطرناكي جامعه ي مدني ريشه در مدينه النبي ... بدتر آن كه هر دوي شان به شدت مي لنگند هم جامعه ي مدني و بدتر از آن مدينه النبي.

    يك بار كه قبلاً‏ گفته بودم ... آدمي زاد كدام گوري مي خواهد برود. راه از همين جا مي گذرد عزيز جان. اتفاقاً با همين خيال بودن رويا مشكل دارم و اگر منظورت آرمان است باز هم آن عمل گرايانه تر است تا اين.

    نقد دبگر اين كه زيبايي جهان در تضادهايش است و نه در يك دست شدن هايش. خودش گفت كه براي تنوع، متفاوت آفريديم.

    بگذار رك و راست بگويم آخرين انتقادم اين كه اين روياها جهت ندارند و رك و راست تر بگويم همه ي آن كساني كه دوست شان دارم و حتماً تو هم داري توي همچين جايي نبودند. يكي در كوير تفديده سر در چاه مي كرد و ديگر صحراي كرب و بلا مقابل آفتاب تند و مردمي جاهل لبنخند زد و خشنود بود در مقابل تيري كه مي شكافت گلوي گلي را سينه ي اميري به قدرت زهر بر برادر و لگد به مادر ... باز هم لبخند مي زد و ديگري ... باز هم بگويم. كي گفته بايد آن جوري كه تو مي گويي بايد بشود تا بعد بشود كاري كرد و قبيح تر اين كه در يك فردگرايي آغشته به رمانتيسم از كاري كه بايد كرد سخني به ميان نمي آوري.