يادمان مي آيد به زور رفته بوديم زير تخت و داشتيم يك جعبه ي كفش را بيرون مي كشيديم كه يكدفعه در باز شد قد بلند و ديلاقي از چار چوب در گذشت و ما به هر زوري بود جغبه را بيرون كشيديم تا ظبق عادت كودكيمان نگاهي بهش بيندازيم.
سايه ي قد بلند كه روي جعبه افتاد سرمان را بگردانيديم و تا به خود آمديم جعبه دوباره زير تخت بود و تلاش هاي ما بي فايده..
سايه قد بلند حال و حوصله نداشت. ما هم كه ديديم الان فريادش بلند مي شه و طبق عادت بدي كه هيچ وقت نتونسته تركش كنه مامانش را صدا مي كنه رفتيم.
حالا سايه قدبلند از اين جعبه گفته كه تويش همه چيز هايي بود كه ما دوست داشتيم در هاي نوشابه ي جايزه اي، انگشتر آب پاش، تير كمون و ... نتونستيم دووم بياريم و از اون جعبه نگيم.
يادمون مي ياد يه مدتي با سايه قد بلند جي تي اي بازي مي كرديم گر چه بماند كه آقا سايه هنوز دياز رو هم نكشته ولي دوران خيلي خوبي بود. يعني اون دوراني كه جي تي اي مون توسط كس ديگري گروگان گرفته نشده بود.
اگر سايه يادش بياد سي دي جي تي اي را به يكي داد و همه چيز را انداخت گردن يك بي گناه.
پولي آمد تا همين حرف ها را بزند و برود. اگر آقا اميد نظرش را پاك نكند خوش حال مي شود.
تا بعد...
يه چي بگم؟
كوتاه كردن جملات شايد اونارو قابل فهم كنه ولي احساس توشو ازبين نمي بره؟اصلا نوشته اي كه نويسندش حالشو واسه خاطره بقيه عوض ميكنه ديگه چه لطقي واسه خود نويسندش داره؟اصلا مگه قراره همه بفهمن؟؟؟؟
در اين قسمت من بايدفرار كنم چون احتمال ضرب و جر وجود داره
سلام عليكم
ميشه اين لوگويي رو كه كنار وبلاگت چشمك مي زنه برداري هر وقت ميام اينجا از ترس اين كه بهش برخورد نكنم سعي مي كنم صفحه رو پايين نيارم.